دانشکده حقوق دانشگاه کابل، هفته قبل همزمان با شب میلاد پیامبر اکرم (ص) مورد حمله تروریستی قرار گرفت که در این حمله ۲۳ تن از دانشجویان این دانشگاه به شهادت رسیده و به همین تعداد از دانشجویان زخمی شدند.
«جان پدر کجاستی؟» پیامک پدری است که پس از ۱۴۲ بار تماس با گوشی دخترش، برای اطلاع از وضعیت او بی‌پاسخ ماند و همین عبارت شاعرانه که به هشتگ غم‌انگیزی در فضای مجازی تبدیل شده و دستمایه اشعار سوزناکی از سوی شاعران ایران و افغانستان نیز قرار گرفت. اکنون عبارت «جان پدر کجاستی» نمادی شده است برای بیان اندوه دو ملت ایران و افغانستان نسبت به تهاجم‌هایی که بر دانش و آگاهی در این کشور می‌شود.

شاعران زیادی درباره این حمله تروریستی شعر گفته‌اند، علیرضا قزوه، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمدرضا وحیدزاده و محمدحسین انصاری‌نژاد از ایران و سیدضیاء قاسمی، سهراب سیرت و قاسم ساکنی از افغانستان، جزو شاعرانی هستند که سروده‌هایشان بیشتر از بقیه در فضای مجازی مورد توجه واقع شده است.
در حرکتی جدید، خانۀ ادبیات افغانستان، مؤسسۀ فرهنگی درّ دری و کانون ادبی کلمه برآن‌اند که مجموعه‌ای از سروده‌های شاعران فارسی‌زبان برای این وقایع را گردآورند. برای ارسال این سروده ها تا روز جمعه 23 آبان/ عقرب 1399 زمان تعیین شده است.

در ادامه شعر برخی از شاعران را می خوانید:

علیرضا قزوه
جرم تو چیست نازنین؟ صدق و صفا و راستی
ای که تو از خدای خود غیر خدا نخواستی

ای به فدای خنده زخمی و دلشکسته‌ات
شکر خدا که همچنان سرخوشی و به پاستی

کابل زخم خورده‌ام! وقت برای گریه نیست
گریه با تبسمی، گم شده در خداستی

کابل جان خسته‌ام! شانه ما پناه تو
چشم و زبان پارسی! نور دو چشم ماستی

کابل جان چه می‌کشی؟ از دست حرامیان
کابل بی پناه من! قبله عشق و راستی!

دختر شعر فارسی! کابل من ! چه می‌کنی؟
حرف بزن! عزیز من! «جان پدر! کجاستی؟»!

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

ای زندگانِ خوبِ پس از مرگ
خونینه جامه‌های پریشانِ برگ‌برگ

در بارش تگرگ
آنان که جانتان را
از نور و شور و پویش و رویش سرشته‌اند!
تاریخ سرفراز شمایان به هر بهار
در گردش طبیعت تکرار می‌شود،
زیرا که سرگذشت شما را،
به کوه و دشت
«بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند.»

محمدرضا وحیدزاده
زنگ زدم هزار بار، جان پدر کجاستی؟
باشه عزیز! برندار، جان پدر کجاستی؟

جان به لبم رسیده و بغض امان نمی‌دهد
حرمت من نگاه دار، جان پدر کجاستی؟

گفت کسی: شنیده‌ای این خبر شگفت را؟
با خبرش مرا چه کار؟ جان پدر کجاستی؟

خبر رسیده لشگری به دشت غنچه تاخته
تو را چه کار با سوار؟! جان پدر کجاستی؟

در دل این خاک غریب داغ هزار لاله است
بخوان، بخوان، بخوان هَزار! جان پدر ‌کجاستی؟

 

محمدحسین انصاری‌نژاد
«جان پدر کجاستی‌؟» اما جواب کو؟
آن سرو خواب رفته به روی کتاب کو؟

آبادی‌ات کجاست؟ نفس می‌کشی هنوز
می‌پرسی از خودت هله خانه خراب! کو؟

حاصل به غیرچشم تر از این عتاب نیست
جز شعله شعله بر جگر از این خطاب کو؟

در شیشه فلک به جز از خون شراب نیست
جز خون به شیشه کردنت از آفتاب کو؟

یک پابه پیش و پای دگر می‌کشد عقب
چشمی به کوه محو فرود عقاب کو

«اشک کباب، باعث طغیان آتش است»
سهمت به جز چکیدن خون بر کباب کو؟

دادند نان سوخته‌ای از جگر تو را
جز بر مدار خون تو یک آسیاب کو؟

ابر آمده است کو تب و تاب شکفتنی؟
ابر آمده است در دهن غنچه، آب کو؟

بر صبح باغ می‌شنوی رقص شعله را
نیلوفرانه حاصلت از پیچ و تاب کو؟

سیدضیاء قاسمی
شلیک آغاز
خشت‌ها پرواز کردند از دیوار
شیشه‌ها پرواز کردند از قاب پنجره
شاخه‌ها پرواز کردند از درختان
کتابچه‌ها و قلم‌ها از میزهای صنف
دست‌ها پرواز کردند از تن ادریس
موهای شعله‌ور‌سهیلا
پیراهن خونین یوسف
مسابقه پرواز بود
و دانشجوها پرنده شدند

 

سهراب سیرت
تا چشم وا کردی به خود حیران شدی کابل
دیدی که در خون می‌تپی گریان شدی کابل

از خانه بیرون رفته بودی تا که برگردی
در نیمه راهت تکه و پاشان شدی کابل

از «شهر نو» تا «باغ بالا» دیدنت سخت است
از بس که در هر گام، مرگ‌‌آسان شدی کابل

می‌دانم این‌که خود نمی‌دانی گناهت را
با خون و خاکستر چرا یکسان شدی کابل؟

زیبا که بودی بر رخت تیزاب پاشیدند
بینی بریدندت که نافرمان شدی کابل

با سنگ و چوب و آتشت هم زجرکُش کردند
تو باعث سوزاندن قرآن شدی کابل!

عاشق شدی، شلاق خوردی زخم خجلت نیز
زن بودی و شایسته زندان شدی کابل

باغ و بهشت «عاشقان و عارفان» بودی
گاهی جهنم گاه گورستان شدی کابل
رفتی که از ملا بیاموزی تجاوز کرد
در کودکی سرکوب و سرگردان شدی کابل

اسپند کردی شهر را اما «نظر» شد باز
نعشِ به ‌خون ‌افتاده ‌در میدان شدی کابل

گرگان گُشنه بین خود تقسیم کردندت
نانی برای چند دسترخوان شدی کابل

دیدند سبزی، هر طرف خاکستر افکندند
دیدند باغی و تبرباران شدی کابل

از آشنایان پیشِ پا خوردی و افتادی
در تابه بیگا‌نگان بریان شدی کابل

کابل منم کابل تویی کابل همه هستیم
تنها نه تو در این میان قربان شدی کابل

از هر طرف با هر کسی در هر زمان که بود
ویران شدی ویران شدی ویران شدی کابل

گفتم که دور از تو روم دل بر کَنم از تو
در زیر زیر پوستم پنهان شدی کابل

هستی سراسر جانِ ما بودی تو «کابل جان»
حالا چه شد که این‌همه «بی‌جان» شدی کابل

 

قاسم ساکنی
زمزمه‌ها شنیده‌ام، جان پدر کجاستی؟
از همه دل بریده‌ام، جان پدر کجاستی؟

زنگ زدم فزون ز صد به گوشی‌ات جواب‌گو
پای بنه به دیده‌ام، جان ‌پدر کجاستی؟

پیر شدم، جوان شدی، وای به من خزان شدی
زحمت تو کشیده‌ام، جان پدر کجاستی؟

دلهره می‌کشد مرا، رحم نما عزیز من
به این دل رمیده‌ام، جان پدر کجاستی؟

در غم جانگداز تو، ای مه جان‌فزای من
حنجره‌ها دریده‌ام، جان پدر کجاستی؟

نظرات (0)

There are no comments posted here yet

نظر خود را اضافه کنید.

  1. Posting comment as a guest.
0 Characters
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
کلیه حقوق متعلق است به انتشارات صبح امید
دیزاین شده در سما